زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
بسكه بر پایِ دلــم حوصله زنجیــر شده طفــلی از هـولِ غــمِ بی كسیت پیر شده نیــزه بر پهلــویِ تو نیّتِ قد قــامت كرد ای وضویِ تو ز خون لحظۀ تكبیر شده دیدم از خیمه به صورت به زمین افتادی كار از كــار گــذشتــه، نكند دیــر شده؟ نكند باز عمــو دست به خیــرات زدی؟ همۀ دشت به ســویِ تو ســرازیــر شده آب كردی جگرم، آب مگر خـواسته ای كه سر و كارِ تو با این همه شمشیر شده این همه فاصله ما بینِ نفسهات ز چیست؟ پنجۀ كیست كه با مویِ تو درگیـر شده؟ آمدم رو به ســراشیــبـیِ گــودال، مــرو دو قــدم مانده، تحمل كن و از حال مرو آمــدم زخــم كـسـی بر بــدنت نـگــذارد لشكــری دست به تــركیبِ تـنت نگذارد آمــدم سهــم كسی از تو نخــواهد ببــرد تیــغ بر بــالِ كبــوتــر شــدنت نگــذارد زیـنـتِ دوشِ نبــی، سیــنۀ تو پا نخـورد زنــده تا هست یــتیــمِ حـسنت، نگــذارد یوسفِ عمّه، به جانِ تو قسـم هیچ كسی دست حتــی به پَــرِ پیــرهـنت نـگــذارد پسرت بودم، از این پس سپرت خواهم شد شمــر تا چكـمـه به رویِ بدنت نگـذارد گرچه این تیــغ به قصدِ ســرِ تـو می آید بــازویِ كــوچكِ این سینه زنت نگـذارد دستِ من شكر خدا را، كه به كار آمده است استخوان تا شده، با پوست كنار آمده است |